ایستاده در غبار

شرح مشاهدات و حقایقی پیرامون فعالیت مخفی انجمن حجتیه در طی چند سال گذشته

ایستاده در غبار

شرح مشاهدات و حقایقی پیرامون فعالیت مخفی انجمن حجتیه در طی چند سال گذشته

ایستاده در غبار

این وبلاگ به معرفی انجمن حجتیه و فعالیت امروزی این گروه می پردازد و در خلال این امر گزارش و روایتی از فعالیت نه ساله انجمن حجتیه در قالب یک کانون فرهنگی به نام کانون قاصدکی برای امروز... دانشگاه حکیم سبزواری خراسان رضوی را شرح می دهد.

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خبر فوری» ثبت شده است

⚠️دانشگاه حکیم سبزواری
✅بخشی از یک یادداشت مهم:
...بله! مسئله انجمن حجتیه مهم ترین مسئله امروز کشور،نظام و ما نیست! این مسئله تنها یکی از مسائل مهم کشور است.و ما نیز فقط به این مسئله نپرداخته ایم و اگر در مسایل دیگر بیشتر از بقیه کار نکرده باشیم کمتر فعالیت نکرده ایم.هر چند برخی طوری صحبت میکنند که انگار همه هم و غم خود را برای سایر مسائل گذاشته اند و حقیقتا دغدغه دارند که اینطور‌نیست و بخوبی می دانیم که وضعیت فرهنگی دانشگاه محصول تفکرات و اقدامات غلط ایشان داست.
انجمن حجتیه کاملا حرفه ای و قوی در حال فعالیت است.و برخی یا نمی دانند یا پس از دانستن خود را به ندانستن زده اند و نسبت به هشدار های امام (ره) و رهبری پیرامون انجمن حجتیه و گروه های مشابه بی تفاوت هستند.
نه پرداختن بیش از حد و غیر معقول به مسئله و نه بی تفاوتی و نپرداختن به این مسئله درست نیست! اما واقعیت آن است که در دانشگاه حکیم سبزوار اصلا به این مسئله پرداخته نشده است که برخی برای آن حد هم تعیین میکنند.کی و کجا؟ حرف منطقی هم ندارند و تنها به بهانه ترس از خراب شدن سابقه است! اما سانسور تا کی ممکن است؟!چقدر و تا کی؟!
سانسور این مسئله با سو تدبیر برخی نهایتا تا یک ماه آینده تبدیل به یک معضل اساسی برای بسیاری از مجموعه ها،تشکل ها و افراد دانشگاه و سطح شهر خواهد شد. این مسئله براحتی می تواند به یک فرصت تبدیل شود اما برخی عمدا یا از سر ندانستن در حال طی کردن مسیری هستند که عاقبتی جز پشیمانی ندارد.
مقاومت غیر منطقی و تقابل مضحک با جریان دانشجویی که با دستی پر و منطقی قوی و به طور جد در حال پیگیری این مسئله است، هر از چندگاهی موجبات انتشار مطالبی را در پی خواهد داشت.
 نظیر آنچه که اخیرا شاهد آن بودیم و برخلاف میل ما عملا با انتشار یک صوت کوچک شخصی از معادلات حذف شد و شبهات و سوال های اساسی در اذهان عمومی پیرامون ایشان ایجاد شد و باقی ماند. 
هر چند مسائل بسیاری وجود دارد که ممکن است قابلیت انتشار پیدا کنند که فعلا و بنابر مصلحت و تا مدت زمان محدودی تمایلی به مطرح کردن و انتشار آن ها ندارم. و پی خیلی از مسائل را نیز به تن  مالیده ام و از تهدید و ‌تخریب احد  هم ترسی نداشته و ندارم.
چرا که خط مشی ما خط مشی رهبری است که فرمودن: من انقلابی ام دیپلمات نیستم! 
اصلا فرض کنیم دوره صدر اسلام است چک هم بخوریم حرفمان را خواهیم زد...آبرو که سهل است برای این انقلاب جان هم می دهم...
متاسفانه در خشت خام می بینم که علاوه بر مسئولین حتی برخی تشکل های دانشجویی که بطور رسمی و غیر رسمی ایشان را آگاه و توجیه کرده ایم و از ایشان در خواست واکنش داشتیم نیز حسرت خواهند خورد و‌مطمئنا آن روز بنده هیچ حقیقتی را کتمان نخواهم کرد و مستندوار از سکوت و بلکه مقابله ایشان با پیگیری این مسئله خواهم گفت...
#شاید_موقت
🆔 @masaf1440
💻m1440.blog.ir

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۰ ، ۲۲:۴۴
سید علی حسینی

✅فراموشی(1)
📝آخرای سال 94 بود و اوایل ترم دوم دانشگاه 
هوای یک روز نچندان سرد زمستانی! دوست داشتنی ترین جای دانشگاه...
تازه نماز جماعت ظهر را خوانده بودیم و راهی سلف بودیم هنوز چند قدمی از درب ورودی مهدیه فاصله نگرفته بودیم که ی دفعه، یکی با ی لحن گرم و ته لهجه شیرین خراسانی، صدامون کرد:
-سلام بچه ها!
- برگشتیم 
-خوبین؟!
بعد از سلام و احوال پرسی ی راست رفت سر اصل مطلب:
-راهیان نمیاین؟!(قبلا و بارها تو برنامه های دانشگاه و مهدیه دیده بودمش، اما اسمش را نمیدانستم...حتی نمیدونستم از بچه های بسیج دانشگاهه بعدا فهمیدم که اسمش علی هست،علی محمد قدرتی!)
-نمی دونستم چی بگم...ی نگاهی به حجت کردم، اون هم نمیدونست چی بگه...
⚠️(حجت ارجمند نام مستعار یکی شخصیت های داستان است)
 رو کردم به علی محمد و گفتم:   
-باشه ی فکری کنیم خبر میدیم.
علی محمد لبخندی زد و گفت:
-دیره! بجنبین داریم میریما! بعدا حسرت نخورین! یاعلی(ع)
شب که امدیم خونه بی توجه به اتفاق ظهر اون روز مشغول درس و تکلیف شدیم دقیقا مثل دوران دبیرستان!
مثل همیشه قبل از خواب نیم ساعتی با بچه ها می گفتیم و می خندیدیم و یواش یواش می رفت که صدای خنده ها تبدیل به صدای خروپف بشه...
فقط ی چهار راه پایین تر از دانشگاه،نزدیک ایستگاه آتش نشانی شهرک توحید، ی واحد کوچیک در طبقه دوم بلوک 5 از آپارتمان های مسکن مهر... 
که کل امکانات و نصیبش از تعریف خانه ی بخاری گازی داغون بود. که آن را هم هر چند وقت یکبار صاحب خونه زنگ میزد و هماهنگ میکرد تا بیاد و ببردش و تا آخرهم خدا رحم کرد و جور نشد و نیومد و آن بخاری داغون و روسیاه شده بود رفیق شفیق ما توی سرمای استخوان سوز و بی حساب و کتاب زمستان و بهار سبزوار، و البته نفر هشتم خونه!
البته این رفیقمون مثل دو نفر دیگه قاچاقی با ما نبود، رسماً از صاحب خونه مجوز داشت هرچند من،وحید،کامران،پوریا و حجت با این کار مخالف بودیم...
♨️ ادامه‌دارد...
🆔 @masaf1440

📌 ناگفته‌ها و حرف هایی که نشنیده اید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۰ ، ۲۲:۳۵
سید علی حسینی